دخترانه هایم زنده اند...
98
مثلا من اعصابم خورده طرف مقابلم نمیدونه...
بعدشم اونم اعصابش خورده من نمیدونم...
بعدش من انتظار دارم نگفته اون منو بفهمه و اونم نگفته انتظار داره من بفهممش..
یکی من میگم یکی اون .. بعدش چطو میشه؟؟ میشه گفتم گفتی دعوااا شد...
بعدش من میگم خو من ناراحت بودم... اونم میگه خب منم بودم...
بعدش جفتمون از رفتار خود بسی شرم زده میشیم و از هم عذرخواهی مینموییم...
با این تفاسیر ما نتیجه میگیریم که اگه ناراحتیم قرار نیس طرف مقابل ما از رو لحن اسمسمون تشخیص بده .. که خب البته این بستگی ب طرف مقابل داره که کی باشه ها..اما درکل مراتب نارضایتی خودمون رو اظهار بنموییم تا ایطو مشکلات و سوء تفاهمات دورمون پر نخوره :)
97
اووومم...آدمی ممکنه تو شرایطی قرار بگیره یا قرارش بدن که ...(فکر، فکر،فکر) که مثلا معلوم نی چی به چیه..خب؟
میتونه خودش همه چی رو حل و فصل کنه و اینا.. میتونه هم نکنه و بگه بذا همینجوری بریم ببینیم این ره ب ترکستان کشیده تا کجا کش میاد...
بعدش تو این کش واکشا داره زمان میگذره.. داره عمر میره... خعلی چیزای دیگه هم ممکنه بره..
(همچنان فکر و فکر و فکر) حالا با وجود اینا و اینا باید پوکوند کش رو یا تو جاده رفت و رفت؟! ... جاده ای که میدونی (البته باز اینم دست خودته) هی همینجور که داری توش میری بعد یه مدت باز میرسی ب خونه و زندگی خودت و خونواده ت و ادمایی که بودن و همه همه چی که بودن و داشتی اما بدون یه سری حسا...و متقابلا با یه سری حسای دیگه.. مثلا یه سری افکار پراسس نشده ای که از در خونتون باشون اومدی بیرون و حالا که تو مسیر دوباره به خونتون خوردی اون افکار و اینا باته.. اما انگار کمکی یه جورای دیگه شده...
چی ب چیه واقعا..
94
بعد همش هی میترسم از اون ور ماشینی بم بزنه سکته ای چیزی کارم یه سره شه...
حالا اینا ب کنار.. بعد صد و بیس سال که ته کار هممون الفاتحه میشه..
بعد اونوقت اگه جایی از منو ب کسی پیوند زدن این عضو اهدایی ما نره ... بازی دربیاره ضایعمون کنه و ثوابمون کباب شه.. قبل مرگمون ک آبرو داری کردیم بعدش همش ب باد نره...
لعنت ب شیطون...
93
یه آدرسه بالا اومده نگارخانه نقاشی نقاشی.. یه دختربچه هم اسم و فامیل من یه نقاشی داغان کشیده فرستاده برا شبکه پویا..
بعدش اون موردی که واقعا مربوط ب منه ته صفحه س.. البته خب بنا به تاریخشه..
بازم ب اون دختره اسم و فامیل ما رو زنده نگهداشته..
شما هم تست کنید ببینید چی میاد بالا
92
90
بدون خجالت و اینا برگشتم میگم خب؟
میگه خونه داره این داره اون داره صد میلیون پول تو حسابش داره و چی و چی...
میگم شغلش؟
میگه نشسته تو خونه سود پولاشو میخوره..
به درد ننش میخوره... تنبل .. عاخه اینم شد زندگی ؟؟
105
باید حضورا پیگیری کنم کارم زودتر راه میافته.. اینجور که معلومه کارم بازم افتاد به مرتیکه قشنگ و همکار جان محترمش و ادمایی که از ده تا نه تاشون اپل دارن و پارکینگاشون پر شاسی بلند و چی و چی و چی... همه مارک پوش و با کلی کلاس و شخصیت و اینا و اونا...
منم که سر ب هوا دنبال سوژه م واسه هوایی شدن :)
+ در جریانید که.. قراره من مثلا زود بخوابم :) حالا هی همه چی قلقلکم میده :)
104
من طرفای شیش صب خوابیدم...
بعدشم که برا ناهار صدام زدن باز تو فاصله یه دقه خوابم برد و حتی خواب دیدم...
واقعا بعضی وقتا چی ب سر عادما میاد...
من واااقعا دختر شادیم و همیشه میخندم و بقیه رو میخندونم... اونقدی که خعلیا بم میگن بی غم.. خعلی چیزا عین خیالم نیس...
ولی دیشب سختی داشتم... اووف کله م پر بود از فکر...هی چشام پر و خالی میشد اما نمی بارید..
تو اینجور موقعا عادم باید خودش رو مشغول کنه نه بشینه هی خون به دل خودش کنه کههه....
باید شبا زودتر بخوابم البت اگه بشه :)))
103
هم برای تو...
هم برای خودم...
بیشتر برای تو...
- دیگه نگو..میترسم
- از چی؟
- از اینکه نباشی
شاید بهتر باشه وقتتو رو یکی دیگه سرمایه گذاری کنی...
من حالم برا خودمم مریضه..
نه کسی میفهمتم..
نه کسی رو میفهمم..
شایدم چون نمیخوام تو زندگیم به کسی جایگاه خاصی بدم اینجوریه...
دو ساعت دیگه بیدار میشی بری سرکار و به من صب بخیر میگی که وقتی بعد شب بیداریام ظهر پاشدم بخونمش..
اما قضیه از شب بیداری خعلی فراتر رفته...
میخوام بترکونم... خودمو خودتو با هم... بووووووومممم
سنگینی فضا واس چیه.....
101
خعلی سخته ها.. یعنی خعلی خعلی سخته تو لحظه های دلی بخوای عاقلانه رفتار کنی.. مگه نه؟
واقعا خعلی سخته بخوای با زبون عقلت به یکی که داره با زبون دلش بات حرف میزنه چیزی رو حالی کنی..مگه نه؟
بعد این وسط به کی بیشتر سخت تر میگذره؟ هوم؟؟
100
یک لیوان چای میریزیم... بعدش از اونور پودر کاکائو و پودرقهوه و شیر رو به هم می افزاییم سپس اینا رو به چای أد میکنیم... و در نهایت برحسب سلیقه میزان شکر درخواستی خود را با ملاتمان تنظیم میکنیم ::)))
این چیز ما اکنون آماده است.. نوووشمان :)))
صبحتان خعلی بخیر و روزتان به شادی و مفیدی !
108
ایکبیری رو که خاطرتون هس؟ اصا خانواده منو نبشناسه.. خعلی اتفاقی تو اینستا به خواهرم فالو ریکوست داده.. بعدش عکس منو اونجا دیده.. بعدترش رفته تو دایرکت پرسیده که این کیه و اینا ....
اومده ب منم میگه تو فلان کس رو میشناسی و از این بساطا...
بعدش عکس خودمو برام میفرسته که این تویی عایا...
منم خودمو زدم علی چپینا.. خواهرم رو هم توجیه کردم که بند آب نده..
گرفتاری شدیما.. این فضاهای مجازی هم هی قوز بالا قوزن یه وقتایی...
107
فک کن یکی که سرما خورده از کنارت رد میشه.. بعد چن دقه علایمش برات میاد...اخر شب هم خودش... حداقل صب نمیکنه فردا بشه... گیرایی بدنیم بالاس اصا دااااغونا...
+ صب بیدار شدم دیدم پاشیدنم نمیاد باز خوابیدم... ایشالا شنبه میرم دنبال کارام!
این صب پانشدنا عاخرشم گیر میندازه منو بس که سرش خعلی چیزا رو از دست دادم..
+ یا شنبه :))
106
+ 50 کیلو آلبالو رو دیدین؟ امروز با رفقا رفتیم تو کارش..خخخ.. مسخره ها... یعنی اون وسط نشسته بودم و کرکر خنده ها....
بعدشم کنار دریا و آب البالو و خریدن چن تا چیز میز آلبالویی :))
+اگه روح خبیثم بذاره فردا صب زووود باید پاشم اداره کارای یونیمو تموم کنم...
چی میشد مثلا می گفتن بانوجان افتخار میدهی همکار ما بشوی؟
یعنی اگه بگفتنا همونموقع میپریدم ماچشون میکردم...
هععیی..خدایا شکرت... یالا همه دس ب دعا بشین برا من :))
بااا تچکر :))
109
+ شاخ غول و مار و گاو رو یه تنه شکستم و با اینکه از دیروز فقط حدود یک ساعتو نیم خوابیده بودم اما صبح کله سحری پاشدم رفتم اداره و کارامو ردیف کردم... یه ذره دلم برا اونجا هم تنگ شدا... شاید خدا خواست و اداره ای شدی یم :)
+ واای دیشبی چه باد وحشتناکی و منم تنها بودم تو اتاق... اینقده ترسیده بودم که شونصد بار هی پامیشدم ببینم کسی تو هال و و اینا راه میره یا نه.. یه بساطی بودا
+حالت تهوع دارم بازم.. لعنت به همبر و مشتقاتش :/
113
من و پسر عمهه اون ور نشسته بودیم به حرف و خاطره و خندیدن.. بقیه هم همه مشغول گپ و گفت...
یهویی جفتمون سر یه بحثی زدیم زیر خنده وحشتناک که دیگه داشتیم خفه میشدیم... بعد فک کن ماها اون وسط، همه هم ساکت شدن دارن ما رو نیگا نیگا .. ما هم که کلا دلمونو گرفته بودیم و قهقهه و همینجور اشک از چشامون میومد.. حالا همه هم ازمون توضیح میخواستن مام باز همو نیگا میکردیم و بدتر میشد خندیدنمون...
بعد ترش که آروم شدیم دیگه مودمون رفته بود رو خندیدن.. یعنی پشه رد میشد خنده مون میگرفت.. گوشیمون زنگ میخورد خنده... بساطی بودا تا اخرش که هممون با هم پاشدیم و بدرود گفتیم...
خوش گذشت..خدایا شکرت خعلی تا :))
111
می بینه که من دستم به سیستمه میگه واسم چیز میز دانلود کن تا بدم بچه هام ببینن سرگرم بشن...
رفته خونشون چندین تا فلش اورده و توشون فیلم هم بود...
دید دور و برم کتابه از کتابایی که میخونم پرسید و بعد راجع به فیلمایی که احیانا می بینم پرسید...
بعدشم خودش رو ب در و دیوار می زنه که غیر مستقیم من بش بگم فیلماتو بم بده...
منم که در جریانشم بجنبونیه واس خودش و سانسور مانسور تو کارش نی ابدا نگفتم...
تا بالاخره خودش اومده میگه دونه دونه اینا رو باز کن... هم زمانش هم داداش بزرگه میاد تو اتاق..
منم دعا دعا که خدا این پسره چیز میز خراب تو بساطش نباشه..
هیچی دیگه براش دونه دونه بازشون کردم و بعضا تیکه هایی هم توشون بود که من سریع می بستم بدون عکس العمل خاص و اینا..
خودش دید من خعلی علاقه نشون نمیدم گف خو باشه دیگه دستت درد نکنه بابت کلیپ و تشکر و اینا از پیش من پاشد..
اوووف چقده هوا سنگین بود وقتی اینجا بود..
116
چه عروسی خوبی !
چ شام خوشمزه ای :)))
به به... به به.. چ دیجی پدر و مادر داری.. به به .. به به.. چ رقصنده هایی... به به .. به به..
کسی هم بیشتر عروس و داماد سلفی گرفت عایا؟؟ خو عروسی خودشونه.. دوس میدارن.. به بقیه چ :)))
بعد مثلا همه اون وسط طوری از بغلت رد شن و بگن ایشالا عروسی تو ..که عادم حس میکنه..بیخیال..هیچ حسی نمیکنه...
خوشحال و شاد و خندانم... هی (ریتمیک خوانده شود!)
115
-بسلامتی.. ایشالا عروسی خودت
-ایشاااالااااااا
-تو کی عروس میشی
-خدا میدونه
-خودت دوس داری کی عروس بشی
-هر وقت خدا بخواد
بعد این حرف من شروع میکنه خندیدن... این مکالمه خنده دار بود مگه؟
البت بعد که خورد تو پرش خعلی گناه داشت... خعلی..
114
بخدا من اصا نمیخوام ناراحتش کنما... اما خب قانونای اون انگار با من فرق داره...
دیدی تو اوج حرارت و شادی و سرزندگی هستی بعد یهو با یک کلمه کل حس خوبت می پره و سرد میشی.. عین یه تیکه یخ.. امشبم باز اینجوری شد...
من ناخواسته باعث شدم اینجوری بشه.. بعدشم هرررچی خواستم برگرده ب حالت قبل نشد.. درجریانید که.. حس رفته باز ناگردد...بعله..
حتی بش گفتم ببین من خعلی اذیتت میکنم.. بیا و اصا منو از زندگیت دیلیت کن(تا این حد خر شدما)..
جواب داد من برم بخوابم .. بعدش دوباره برگشت گفت مواظب خودتم باش و شب بخیر و اینا..
پسر خوب عاخه من همون اول بت گفتم بیا و بگذار منو بگذر...
خدا اخر و عاقبت ما رو بخیر کنه...
119
نشد ما دخترا یه چیز اختصاصی برا خودمون داشته باشیم و عاغایون ها بش دستبرد نزنن :))
بم میگه رنگ مورد علاقش صورتیه...خخخخ.. کلی بش میخندم و میگم لباس مباس صورتی نداری که.. میگه: نه... میگم خب بازم خدا روشکر
+ناراحته و نمیگه چشه... حالا اگرم بگه من میزنم بدترش میکنم...
+هنوز مث قبل اون اتفاق نشده با من... یه ذره واژگان مورد یوزش عوض شده... خودم کردم دیگه... امید است که درست شود اگر خدا بخواهد...
121
چیزی که اعصابمو بهم میریزه اینه که همش یادمه اون لحظات رو و اینکه.. اووممم.... نمیدونم.. یه جوریه.. انگار واقعی نبوده.. خیال بوده... عادی باش برخورد میکنم... و نباید برام عادی باشه..
باید خودمو تنبیه کنم... بزنم خودمو... باید هزار تا بلا سر خودم بیارم ...
خدا رو شکر که چیزی بینمون اتفاق نیفتاد... یه وقتایی هم مث اینکه زیادی به آدما خوش بینم..
120
خو بعد کی از من و حیثیتم دفاع میکنه..
چن دقه پیشا رفته بودیم پارک و تو راه بستنی گرفتیم .. بعد من اومدم پاکت بستنی رو بندازم .. سطل اشغال تو مسیر زیر نور بود و نه دقیقا کنارش اما اطرافش و اونور ملت بودن...
هیچی عاغا من رفتم سمت سلطه یهویی یه گربهه پرید بیرون و یه میوی وحشتناک و خشنی گف.. منم که حسسساس از ترس دو متر پرت شدم و یه جیغ صورتی کشیدم.. بعدش همه برگشته بودن سمت من .. منم که از شرم (الکیا) قفل کرده بودم..
هیچی دیگه خعلی شیک و مجلسی پاکته رو انداختم و لباسمو مرتب کردمو با یه لبخند مکش مرگ ما طی طریق نمودی یم :) و ابراز تاسف همراهانم رو ب نسیم ملایمی که وزون وزون رد میشد سپردم :))
+ پسرخوب بم گف چشه.. خعلی براش ناراحت شدم.. کلی از امیدا و برنامه هاش پرید توی کمتر از آنی..
+این روزا نت فوق چیز مرغی بود.. به همین و همان دلیل نسبتا اینجا نبودم :)
+ زندگی جریان داره اونم با شیب فوق شیبی! مواظب پرتگاه ها و سنگ ریزه ها و کلا موانع تو مسیر باید می بود خعلی تا..
124
فعلا برم سعی کنم بخوابم که فردا و فرداهای دگر هم ظهر بیدار نشم و بعدش دقه عاخری بشینم شونصد صفحه کتابو نیگا نیگا و ندونم چیکارش کنم...
+ایران کشور ماست... جیگر ماست.. همه ملتای قشنگ و شیک و با کلاس رو دوس داشته باشیم.. اما این مادر لند رو بیشتر.. خب؟ :))
123
تا الان اینجا بود که دیگه هی باباش زنگ زد که بیا و سر عاخری عمه زنگ زد گف وایسادم تو کوچه پاشو بیا دیگه.. بالاخره پاشد رفت..
بعدش ما حیاطمون سه تا در داره این یادش رفته بود از کدوم ور اومده و بساط اخریه خنده توکوچه ایمونم فراهم شد... گیج گیجه ها...
+ حدود یه هفته س دارم هرشب سوسیس میخورم نمیرم یهویی...
+ بابا از کتابی که براش گرفتم خوشش اومده و من خوشحالم از این بابت...
+ ویندوز 10 میخوام:|
+ چقد خوبه ادم خونه خودش باشه هرشب :))) خداکنه شوهر خواهره یه کاری گیرش بیاد همینجا.. هی من خونه ب خونه نباشم همه عمرمو...
122
از صب هم ک آب رو قطع کردن...
آنتن هم بود و نبودش یک خط در میونه..
اینترنت هم که با پایه ی جنین برابری میکنه...
احتمالا دارن کم کم برمون میگردونن به سده های قبل اما اونقدری اروم که ما متوجه اتفاقا نشیم... ولی عزیزان جان سوتی دادن و امروز همش با هم همزمان شد..
ممکنه هوا رو هم ازمون بگیرن؟ یا دریا رو مثلا؟ کلا جونمونو؟
دارن میگیرن دیگه.. منتها گاماس گاماس...